سميرا خوانساري
صبح يكي از آخرين روزهاي پاييز 92، فرصتي دست داد تا در منزل هنرمندي به ديدارش روم كه وقتي سفره دلش را برايت ميگشايد، از طعم رنگارنگ گفتههايش سير نميشوي؛ مردي كه در آخرين ماه سال 1313 در خطه شهرآشوبان -شيراز- به دنيا آمد و با قلمموي رنگ و حكمت به زندگي هنرمندان بعد از خود، جان داد. صلابت تخت جمشيد، در نگاه شرقياش استوار بود و عطر شاديبخش اسفند در كالبد بيانش گرمابخش لحظهها ميشد. ستايشگر زيبايي بود و هنوز هم براي كشف زيبايي بيمنتها جستوجو ميكرد. تا ساعتي پس از ظهر، مهمان منزل او بودم و در كمال صداقت و صراحت ميزبان پرسشهايم شد. گفتوگوي زير، به مناسبت بزرگداشت نيم قرن خلق و خلاقيت موثر حبيبالله آيتاللهي، انگيزهاي شد براي ملاقات با چهره ماندگار هنرهاي تجسمي كشور، كه همچنان ستايشگر زيباييهاست.
كمي در مورد خانواده و نگاه ايشان در آغاز كار هنري، برايمان بگوييد.
خانواده من از پنجسالگي مرا به مكتبخانه فرستادند و فضل خدا بر اين بود كه از كودكي به دليل هوش و حافظه خوبي كه داشتم، در هر مكتبي كه حاضر ميشدم، ميرزاي آنجا جوابم ميكرد و به پدرم ميگفت كه حبيب از حد اين مكتب جلوتر است. وقتي به دبستان رفتم و هنوز هفتساله هم نشده بودم، بهراحتي روزنامه كيهان و اطلاعات را ميخواندم و در همان اول و دوم دبستان، توانايي خواندن كتابها را داشتم. از كودكي به زيبايي علاقه داشتم و به همين دليل، در دبستان به من لقب «ستايشگر زيباييها» را داده بودند. اين عشق و دلبستگي، سبب شد تا سعي كنم زيبايي را در ذهنم حفظ كنم.
از همان دوره دبستان، براي بچهها از روي طراحيهاي كتابهاي درسي، نقاشي ميكردم و به آنها ميفروختم. از سالهاي كودكي، براي تامين مخارج تحصيلم، از پدرم پولي نميگرفتم. پدر من با اينكه مجتهد بود، با نقاشيكردن من مخالف نبود. ولي عدهاي مدام به او ميگفتند كه چرا اجازه ميدهي پسرت نقاشي بكشد و اين كار حرام است. در نهايت، پدرم گفت: از نظر من حرام نيست ولي چون پسر من مقلد آقاي بروجردي است، فتواي ايشان را در اين زمينه جويا ميشويم. آيتالله بروجردي در جواب سوال ايشان نوشتند «كراهت بعيد نيست» يعني ممكن است مكروه باشد، ولي حرام نيست.
در شيراز كه بودم، مخفيانه نزد يكي از شاگردان كمالالملك، به نام صدر شيرازي، تذهيب و تشريع را كار كردم.
چرا مخفيانه؟
به اين دليل كه او نميخواست كسي از نقاشيكشيدن پسرِ پدر من، خبردار شود. ميترسيد اين كار براي پدرم، دردسر ايجاد كند. يك نفر ديگر هم كه در شيراز نقاشي پشت شيشه كار ميكرد، به من چيزهايي مثل رنگسازي و قلمموسازي را يادداد.
زمان دانشجويي مخارجتان را چگونه تامين ميكرديد؟
زماني كه در دانشكده هنرهاي زيبا درس ميخواندم، براي تامين مخارجم كارهاي زيادي ميكردم. طراحيهاي توريستي، پرتره كشيدن از بچههاي دانشكده و ساختن رنگ براي دانشجويان، از كارهايي بود كه باعث ارتزاق من ميشد. به علاوه، دوستي داشتم كه دانشجوي داروسازي بود و به من طريقه ساختن كرم زيبايي صورت را ياد داد. من از اين حيث هم، درآمد كسب ميكردم و كرمهاي دستسازم را به همه زنان فاميل ميفروختم. وقتي نفر اول كنكور دانشكده هنرهاي زيبا شدم، در رشته داروسازي نيز پذيرفته شدم ولي پدرم در نامهاش برايم نوشت «پسرم، استخاره من حاكي از آن است كه تو رشته مورد علاقهات را دنبال كني.»
چه شد كه تصميم گرفتيد همزمان در رشته ادبيات هم تحصيل كنيد؟
زماني كه من دانشجوي سال اول بودم، برادرم سال دوم رشته ادبيات را ميگذراند. مرحوم معين به او گفته بود كه به حبيب بگو ميخواهم او را ببينم.
وقتي نزد ايشان رفتم، به من توصيه كرد كه در دانشكده ادبيات ثبتنام كنم. گفتم: من كنكور ادبيات ندادهام. معين گفت: من حق وتو دارم و توصيهاي نوشت كه سبب شد دانشكده ادبيات پذيرايم شود. اين شد كه من كارشناسي ادبيات را در سال 1337 و كارشناسي دانشكده هنرهاي زيبا را در سال 1338 گرفتم و سال 1339 هم عازم فرانسه شدم.
از آن دوران خاطره بهخصوصي داريد كه برايمان بازگو كنيد؟
من زماني كه 19ساله بودم، در شيراز عاشق دختري شدم و تصميم گرفتم كه بورس تحصيلي را كنار بگذارم و با او ازدواج كنم. از پدرم كه موضوع عاشقشدنم را نميدانست، خواستم تا با قرآن مشورت كند. پدرم گفت: جواب استخاره خيلي بد است و من معتقدم كه به فرانسه بروي و هنرت را كامل كني. وقتي عازم فرانسه بودم، پدرم نصيحتي به من كرد: «اول اينكه هركجا هستي خدا را فراموش نكن. دوم اينكه بدان كه راز موفقيت در 3 نكته است: توكل به پروردگار، پشتكار و اعتماد به نفس. سوم اينكه اين سخن حضرت علي(ع) را آويزه گوشت كن: «انسان ممكن است به موفقيت نرسد ولي هرگز شكست نميخورد.» پس اگر موفق نشدي، دلسرد نشو و آنقدر تلاش كن تا به خواستهات برسي.» من پندهاي پدر را هميشه براي شاگردانم بازگو ميكنم و همه توفيقاتم را مديون دعاي او هستم. ايشان در يكي از سفرهاي خانوادگي به مشهد مقدس، خطاب به من گفت: «از حضرت رضا(ع) خواستم كه تو هميشه از ساير همقطارانت سر باشي» و اين اهميت دعاي والدين است.
سهم تعليم استادان در خلق آثار و نگاه شما به هنر نقاشي چقدر است؟
تاثير بسياري از استادانم گرفتهام. وقتي در دانشكده هنرهاي زيبا درس ميخواندم، برخي معلمها عادت داشتند به جاي هنرجويي كه مبحث را درك نميكرد، خودشان كار ميكردند و من از اين روش اصلا خوشم نميآمد. در پاريس، «سودابه گنجهاي» مرا با استادي به نام «سوبِروي» آشنا كرد. او سبك كوبيسم كار ميكرد و بعد از اينكه روشش را ديدم، به خانم گنجهاي گفتم: اين استاد در منجلاب كوبيسم مانده و با تغييرات نقاشي در اروپا، هنوز در آن سبك دست و پا ميزند. نفر بعدي «شاپلان ميدي» بود. او را هم نپسنديدم، چون ديدم براي شاگردانش نقاشي ميكند و به گنجهاي گفتم: اين استاد نوچهپرور است. استاد بعدي «بريان شوون» بود و او هم روش تدريس نفر قبلي را داشت.
تا اينكه روزي نزد «لوگو» رفتم. او عادت داشت كارتهاي دعوت نمايشگاههاي مختلفي كه برايش فرستاده ميشد را در جيبش ميگذاشت و هميشه به همراه داشت. وقتي سر كار دانشجو ميآمد، آنها را بيرون ميآورد و ميگفت: بايد اينطور كار كني. يكبار كسي از او پرسيد كه چرا كارت را به آيتاللهي نميدهي؟ لوگو در جواب گفت: چون او بايد خودش باشد و اين شيوه، براي من لذتبخش بود.
در آرتدكو هم اگر احساس ميكردم معلمي ميخواهد نظر خودش را به من تحميل كند، كارم را به او نشان نميدادم. جالب است كه بدانيد در آنجا نحوه آموزش، به گونهاي متفاوت بود. مثلا در يك هفته از صبح تا ظهر فقط طراحي كار ميكرديم و بعدازظهرها، به آموزش معماري داخلي مشغول ميشديم. در هفتههاي بعد هم برنامه درسي به همين منوال تغيير ميكرد. اين روش تا پايان سال سوم ادامه داشت و سال چهارم، تخصصي ميشد كه من معماري داخلي را انتخاب كردم.
از سبك و سياق تدريس «پرفسور لوگو» بيشتر برايمان بگوييد.
اولين باري كه لوگو سركارم حاضر شد، خطاب به من گفت: تو تخته رنگت خيلي شرقي است و اگر ميخواهي هنر فرانسه را بياموزي، بايد آن را عوض كني. خيلي كم صحبت ميكرد و شاگردانش را به گونهاي روانكاوي ميكرد. ديگربار كه من نقاشي سادهاي از نماي ميز و صندلي و سيم برق كشيده بودم، متوجه شد كه من عاشق هستم. خطاب به بچهها گفت: آيتاللهي در اين تابلو، همه ويژگيهايش را گذاشته و روح لطيف و ساده اين نقاشي، روح هنرمند عاشق است.
آيا شما هم در تدريس، از روش او پيروي ميكنيد؟
من هم شيوهاي شبيه او در كلاسهايم دارم. در جلسه اول توضيح ميدهم كه در كار عملي، اگر اشتباهي داشته باشيد، به شما ميگويم ولي اگر اشكالي نديدم، چيزي نميگويم و ميروم. پس به خودتان اعتماد داشته باشيد و ادامه دهيد. در كلاسها، مباحثي كه استادان ديگر به آنها نميپردازند را براي دانشجويان عنوان ميكنم. مثلا تفاوت ميان توازن و تعادل از جمله مطالبي است كه كمتر كسي براي دانشجويان توضيح ميدهد.
توازن به معني همسنگي عناصر در طرفين يك محور عمودي و تعادل، همسنگي عناصر در محلشان در صفحه است. همچنين، سعي كردهام به گونهاي شاگردانم را تعليم دهم كه از كسي تقليد نكنند. در حال حاضر، تمامي شاگردان مطرح من، از هيچ جريان خارجي تبعيت نميكنند و همه شخصيت هنري مستقل خودشان را دارند.
مواجهه شما با پاياننامهها و رسالههاي دانشجويان چگونه است؟
روش تحقيق را من به گونهاي ميپردازم كه دانشجو پس از آن در پژوهش مشكل زيادي نداشته باشد. جالب است كه خاطرهاي را در اينجا برايتان تعريف كنم. روزي يكي از شاگردانم كه روي موضوع «فره در هنر ساساني» پژوهش ميكرد، رسالهاش را به اينجا آورد. من به او گفتم: خانم، كنار پاي شما، سطل آشغال است. لطفا اين اوراق را در سطل بيندازيد. خيلي ناراحت شد و گريهاش گرفت. آن روز از او خواستم كه دوباره از ابتدا شروع كند و او هم قانع شد كه صلاحش در آغاز كار مجدد است. دوباره به طور جدي روي پاياننامه تمركز كرد و براي دفاع حاضر شد.
استاد داوري كه دانشگاه براي رساله ايشان معرفي كرده بود، از اسطورهشناسان شهير كشور است و پس از مطالعه اين پژوهش، ابراز رضايت بسياري داشت و طي نامهاي پيشنهاد جذب اين دانشجو را براي تدريس به رياست دانشگاه نوشت. اين شيوه را من در فرانسه ياد گرفتم چون آن زمان در كشور ما، رساله نوشتن به شيوه امروزي متداول نبود. در سال 1349 اولين كسي بودم كه در دانشگاههاي ايران، به تدريس روش تحقيق پرداختم. بعد از من «طاهره خدادوست» در دانشگاه علوم ارتباطات، روش تحقيق و گزارشنويسي را آموزش داد و پس از او، «حميد مصدق» در دانشگاه كرمان، مقدمهاي بر روش تحقيق نوشت.
با توجه به تخصص كمنظير شما در رنگشناسي، چگونه رنگشناسي را تدريس ميكنيد و دانشجويان را با طيفهاي مختلف رنگ آشنا ميكنيد؟
سعي ميكنم رنگهاي مكمل را در طبيعت به بچهها نشان دهم. مثلا، مكمل رنگ سبز، سرخابي است و بعضي اوقات براي نشاندادن اين رنگ، بچهها را به جايي ميبرم كه خاك داشته باشد و از دل آن، كرم خاكي را بيرون ميكشم و اينگونه مقدمات آشنايي با رنگ سرخابي را فراهم ميكنم. يا مكمل رنگ زرد، لاجوردي است و بعضي به اشتباه، بنفش را مكمل آن معرفي ميكنند. براي نشاندادن طيفِ رنگِ زرد خورشيد، برگهاي گل آفتابگردان خيلي مناسب است و هر زردي را نميتوان به حساب اين طيف رنگ گذاشت.
به نظر شما آموزش مباني نظري هنري چقدر اهميت دارد؟
شروع مباني نظري اين است كه نقطه، خط و غيره را توضيح دهي و در كتاب مباني نظري هم همين روش را پيش گرفتهام. ولي در كلاسها از ابتدا تعريف نقطه و خط را نميگويم. چون هنر، ابتدا در ذهن هنرمند آفريده ميشود و بعد ملموس ميشود. به قول «مرحوم معين»، تصوير ذهن هنرمند، انگاره است و بعد از اينكه عيني شد، تبديل به نگاره ميشود. يا به قول «ملاصدرا»، آنچه در ذهن ايجاد ميشود، تصور است و پس از عينيشدن، تصديق ميشود.
فضاي آموزشي دانشگاههاي كشور را چگونه ميبينيد؟
سمينارها و همايشهاي مختلفي به اين منظور برگزار ميشود. ولي همان كساني كه اين فضا را ايجاد ميكنند، تغييري در نگاه خود نسبت به آموزش نميدهند. من بارها با قلم و زبان مطرح كردهام كه نبايد بعد از سيواندي سال، برنامه آموزش دانشگاههاي كشور ما همان شيوه نخستين باشد. متاسفانه اين برنامه تقليد از آموزش حاكم در تلاويو بود و هنوز هم تفاوت زيادي با سالهاي اول انقلاب ندارد. از طرفي، جو دانشگاههاي ما، بيشتر مادي شده و آموزش عالي كمتر صورت ميگيرد. در بعضي از رشتههايي كه دانشجو ميپذيرند، افراد متخصص آن حوزه را در كشور نميبينيم. مثلا ما هنوز متخصص فرش نداريم و يكي از دانشگاهها، قصد داير كردن مقطع دكتراي فرش را دارد!
نگاه شما به نقد هنري چيست؟
تمام رفتارهاي انساني، به نقد نياز دارند. نقد، جداكردن سره از ناسره است و خداوند، طبيعت انسان را طوري آفريده كه توان خوبي و بدي در نهاد همه وجود دارد. در قرآن ميفرمايد: «فالهمها فجورها و تقواها» يعني، فجور و بديها را به او الهام كرديم. بعد ميگويد: «آنان كه تقوا پيشه كنند، رستگار ميشوند و آنان كه بدي پيشه كنند، زيانكارند.» در دين ما، امر به معروف و نهي از منكر نوعي نقد است. منتهي در كشور ما نقد پذيرا نشده و بعضي تحمل شنيدن آن را ندارند و وقتي آثارشان با ديد نقادانه بررسي ميشود، موضع ميگيرند. در صورتي كه، هنرمند با نقد به نقاط ضعف و قوتش پي ميبرد.
البته از آن طرف هم بعضي منتقدان، به جاي نقد، فحشنامه به برخي هنرمندان تحويل ميدهند و در عوض، از دوستانشان و كساني كه مورد علاقهشان هستند، دائم تعريف و تمجيد ميكنند.
علت علاقه شما به پرداختن به آثار و تاليفات «كاندينسكي» چيست؟
كاندينسكي، به گونهاي تحول اساسي در هنر ايجاد كرد. قبل از اينكه به نقاشي رو بياورد، دكتراي حقوق داشت و با مليت روسي، زبان آلماني و فرانسه را به خوبي ميدانست. با مشاهده آثار امپرسيونيستها در يكي از نمايشگاههاي روسيه، به نقاشي علاقهمند ميشود و با درجه استادي دانشگاه مسكو، كارگر چاپخانه ميشود تا چاپ رنگي را ياد بگيرد. بعد از آشنايي با چاپ رنگي، استادي دانشگاه را رها ميكند. در يكي از مدارس ملي آلمان، دو سال آموزش نقاشي ميبيند و پس از آن، به دليل اينكه روش معلم خودش را درست نميدانست، مدرسه نقاشي داير ميكند و به تدريس ميپردازد. تا اينكه «والتر گروپيوس»، براي كادر آموزشي باهاوس، هنرمنداني را فرا ميخواند كه بتوانند آزادمنشانه آموزش دهند.
از اين جمله، كاندينسكي را دعوت ميكند و در جلسهاي كه تشكيل ميدهند، گروپيوس به «پل كله» ميگويد: «شما قصد تدريس چه درسي را داريد؟» او ميگويد: «شناخت طبيعت و نقاشي از روي طبيعت.» از كاندينسكي ميپرسد: «شما چطور؟» او در جواب ميگويد: «من فراسوي طبيعت را آموزش خواهم داد.» اين جمله، معرف نقاشي است كه عارفانه به زندگي نگاه ميكند و دنبال كشف فراسوي ماديت است و در جستوجوي حقيقت، به آن سوي ديوار هم سرك ميكشد. ذهنيت هنر تجريدي، تحول عظيمي در هنر اروپا ايجاد كرد. تاليفات كاندينسكي، بسيار به هنرمندان آن زمان كمك ميكند و كتاب «نقطه، خط، گستره» تاثير بسزايي در شيوههاي نقد و زيباييشناسي هنر در اروپا گذاشت. آموزشهاي او، «پل كله» و «پيت موندريان» را هم متحول كرد. من به اين دليل به ترجمه آثار او ميپردازم كه هنرجويان، با پايه و اساس موضوعات هنري آشنا شوند و دستاوردهاي كاندينسكي، برايشان راهگشا باشد.